شهدا شرمنده ایم

محفل محبین ائمه اطهار،شهدا،جانبازان،ایثارگران و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس

شهدا شرمنده ایم

محفل محبین ائمه اطهار،شهدا،جانبازان،ایثارگران و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس

علی اکبر امام حسین(ع) کار خودش را کرد

گذاشته بودنش توی قبر.کفن را باز کردند. مادرش آمد. نفسی کشید،گفت: پسرم تو رو قسم می دم به علی اکبر امام حسین(ع) یه بار دیگه چشماتو بازکن! چشم هایش بازشد،یا بازشان کرد. مادرش او را دید. دوباره چشم هایش بسته شد،یا بستشان. همه دیدند که علی اکبر امام حسین(ع) کار خودش را کرد.

وصیت معراجی!

مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن...

زمان تشییع و تدفینم گریه نکن...

زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن...

فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را...

وقتی جامعه ی ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت مادرم گریه کن که اسلام در خطر است.


شهید سعید زقاقی

گناهان یک شهید 16 ساله

در تفحص شهدا، دفترچه یادداشت یک شهید 16 ساله پیدا شد ، که گناهان هر روزش را در آن یادداشت می کرد ، گناهان یک روز او این ها بود:

سجده نماز ظهر طولانی نبود !

زیاد خندیدم !

هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد !

بی رحمی تا چه اندازه!

در مطلبی که راجب جنایت رژیم بعثی عراق به شهدای روستای کرخه نور بود مطلع شدید که 28 تن از رزمندگان عزیزمون رو چطور به شهادت رسوندند.

در این مطلب اتفاقی رو براتون شرح میدم که عذاب و ناراحتیش کم از شهادت اون عزیزان نبود.

جریان از اینجا شروع میشه که در همان روز که سربازان عراقی 28 تن از مردان روستای کرخه نور رو اسیر کردند مادری به پسر 11 ساله اش میگه برو از رودخونه آب بیار برای خونه.اون نوجوان هم میره تا آب بیاره ولی ناگهان متوجه اتفاق عجیبی میشه!

این پسر با هر دو چشمش شاهد زنده به گور کردن مردان روستاشون میشه ولی سربازای عراقی متوجه این پسرک بی گناه میشن و او رو هم همراه اون عزیزان زنده به گور می کنن.


آخه مگه این نوجوان چه ظلمی کرد به عراق که باید اینطور تاوانشو میداد؟!

در آخر بگم ای دو مطلب که راجب شهدای کرخه نور بود به درخواست یکی از دوستان عزیزم که بچه ی همون منطقه ست قرار دادم.

کشف تپه ای در 30 کیلومتری هویزه

قبل از خوندن این متن،این یک خط من رو بخونید:بهتون قول میدم با خوندن این متن و این داستان حالتون عوض میشه،پس تا آخر بخونید.

به گزارش خبرگزاری فارس از اهواز، خودم هم نمی‌دانم چگونه به میهمانی لاله‌ها دعوت شدم، لاله‌هایی که داستان مظلومیت آنها کمتر بیان شده است؛ آری؛ شهدای کرخه نور از مظلوم‌ترین شهدای دوران دفاع مقدس هستند که خیلی کم در محافل از آنها نامی برده می‌شود.

ادامه ی متن در ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

فرمان با عصا

عزیزان هر از چند گاهی براتون خاطراتی از رزمندگان عزیز دفاع مقدس رو قرار میدم و این هم اولین خاطره :


در خط بودیم. مسئول محور، «حاج علی موحد» همراه با برادر «حسن قربانی» به خط آمده بودند تا به نیروها سر بزنند. من بیرون سنگر ایستاده بودم که با آنها برخورد کردم. حاج علی به من گفت: «فلانی برو داخل سنگر، اینجا در خطر هستی.»
گفتم: «الان می روم.»
ایشان یک عصا همراه داشت. با آن مرا مورد خطاب قرار داده و گفت: «به تو می گویم برو توی سنگر!»
من بالاجبار تصمیم گرفتم به داخل سنگر بروم. هنوز چند قدمی داخل سنگر نشده بودم که پشت سرم یک گلوله به زمین خورد. نگاهی به عقب انداختم، دیدم حاج علی موحدی و حسن قربانی هر دو بر زمین افتاده اند. هردوی آنها در اثر برخورد ترکشهای آن گلوله به شهادت رسیده بودند.
راوی: اسماعیل عابدی